دل نوشته های شبانه

دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

با سلام

ای عزیزی که هم اکنون در بستر افتاده ای و با بیماری دست و پنجه نرم می کنی. آن چنان که خانواده ات از شدت عشق به تو، شب و روز نمی شناسند. ای عزیزی که از کودکی دنبال آغوشی می گشتی و آن را نمی یافتی و با چشمانی گریان سر بر بالین می گذاشتی.

ای نازنینی که در این دنیای سرد و یخ زده ی علم انسانیت به دنبال منجی و دلسوزی می گشتی تا رازهای کودکانه ی خود را با او در میان گذاشته تا غم تنهایی خود را تسکین دهی، ولی هیچ گاه برایت تا این سن میسر نشد و کسی برا این زخم یتیمی ات مرهم نگذاشت.

خدایا تو آگاهی که من سندم را بازداشت کردم تا شرایطی برایش مهیا شود و تو را بعد از سالیان سال گم کردن باز جوید و بر درگاه تو ای خالق هستی و ای شفیق و رفیق و دلسوز بیچارگان، پیشانی بندگی بنهد و بارقه الهی در آینه ی وجودش تلالو کرذه و اطرافیانش را نیز خطی رساند. خدایا به عزیز من رحم کن که تو ارحم و راحمینی تا حیات طیب پیدا کرده و غرزندانش را در آغوشش کشیده و عمری پدری کند و از شرمندگی و خجالت آن ها بیرون آید.

خدایا تو را به عظمت و جلالت که دست او را رها نکرده و در این وادی هولناک بی رحمی ها و بی مروتی ها تنها نگذاری. خدایا هم چنان که در غزه، معجزاتت را اثبات کردی، بار دیگر بر این خانواده، این فرزند را ببخش تا فرزندش همچون او در یتیمی و بی مهری روزگار، دنیای خود را با دلی انباشته از غم و غصه سپری نکند.

خدایا از تو می خواهم که همه ی بندگانت را از یتیم شدن واقعی که آن جدا ماندن از اصل خویش است، نجات دهی و معرفت الهی را شامل حالشان بگردانی.


  • محمدی